وقتی پدر پنجاه ساله ای از پسر پانزده ساله اش می خواهد، دو سال دیگر صبر کند تا صاحب اتومبیلی برای خودش شود، این فاصله ۷۳۰ روزه فقط ۴ درصد عمر پدر را تشکیل می دهد، اما این دو سال ۱۳ درصد از عمر پسر را دربر می گیرد.پس عجیب نیست اگر برای پسر این مدت سه یا چهار بار طولانی تر باشد.
به همین صورت دو ساعت از زندگی یک کودک ۴ ساله مساوی است با دوازده ساعت از زندگی مادر ۲۴ ساله اش.اگر از کودک بخواهیم که برای گرفتن یک آب نبات، دو ساعت صبر کند، مثل این است که از مادرش بخواهیم، برای خوردن یک فنجان قهوه، دوازده ساعت انتظار بکشد.خوب است که تفاوت ها را درک کنیم.این تفاوت، نه تنها بین بچه ها و ما هست،بلکه بین ما و همه آدم های دنیا هم هست
همانند دیگر آثار فیتز جرالددر واقع سوگنامهای است برای پایان دوران رمانتیک و شروع دورانی که فقط واقعیتهای سرکوبگر دارد. در واقع نویسنده در این کتاب از جوانان به نوعی توهم زدایی میکند.
کتاب «چراغ ها را من خاموش میکنم»
داستان در دهه ۱۳۴۰ در محله بوارده آبادان رخ میدهد. راوی این داستان, زنی ارمنی است به نام `کلاریس آیوازیان` که در این داستان، از روابط خانوادگی خویش، فرزندان دو قلو و دنیای عاطفی آنها و از همسایههایی سخن میگوید که اینک در آبادان ـ در خانههای سازمانی ـ زندگی میکنند. تلاش برای انس گرفتن با محیط، بن مایه دیگر این داستان است. موضوع اصلی این داستان یکنواختی زندگی یک زن خانه دار و خستگی از این روند و دل بستن به مرد همسایه ای که فکر می کند دنیای بهتری برای او به ارمغان خواهد آورد و در موازات آن گریزی زده می شود به اوضاع سیاسی آن موقع و تفکرات اجتماعی مردم آن سالها
اگر کسی بدون ترس در چشمان مرگ نگاه می کند قطعا فرد متهوری است ولی این دلیل نمی شود که او در جنگ حق و باطل قرار دارد و نماینده حق است! در جنگ باطل و باطل و اردوگاه باطل نیز افراد متهوری دلیرانه می جنگند!
کتاب در مورد روشنفکران جهان سوم است که در جوانی پرشور و ارمانخواه هستند . در میان سالی نومید و محافظه کار می شوند و در پیری دچار عذاب وجدان شده و به عرفان روی می اورند .
شخصیت اصلی داستان نیز وکیلی موفق به نام عثمان است که جوانی خود را برای شعر و سوسیالیست صرف کرده است اما با گذر ایام ارمان های خود را فراموش کرده و اکنون در ناخودآگاه خود به دنبال گمشده ای می گردد از یک سو به ارمان های جوانیش با تمسخر نگاه می کند و از سوی دیگر نیز از وضعیت فعلی اش دلزده است . این عذاب وجدان او را از همسر محبوبش زینب و دخترانش بثینه و جمیله و پسرش سمیر و حتی دو دوست صمیمی اش مصطفی و عثمان دور کرده و به نوعی انحطاط اخلاقی می کشاند .
کتاب مجموعه 5 داستان کوتاه در باب موسیقی هست . نویسنده ژاپنی که فقط انگلیسی می نویسه و اون قدر عاشق موسیقی هست و معتقده موسیقی توی نوشتن کمکش می کنه که مجموعه داستان کوتاهی مرتبط با موسیقی نوشته
دولتآبادی در ۱۰ مرداد ۱۳۱۹ در روستای دولتآباد سبزوار متولد شد. مادرش فاطمه و پدرش عبدالرسول نام داشت. او پس از پایان تحصیلات مقدّماتی در روستا به سبزوار رفت و به مشاغل گوناگون پرداخت. سپس به مشهد رفت و آنجا با سینما و نمایش آشنا شد. سال ۱۳۳۸ به تهران رفت و سال بعد در تئاتر پارس مشغول کار شد. از آغاز دههٔ چهل در کلاسهای نمایش آناهیتا شرکت کرد و بازیگر نمایش شد و کمکم نوشتن را نیز آغاز کرد. او در دههٔ چهل در نمایشنامههایی از برتولت برشت و بهرام بیضایی و اکبر رادی نقش بازی کرد. سال ۱۳۴۹ ازدواج کرد.در دههٔ ۱۳۵۰ به زندان افتاد. پس از زندان نگارش کلیدر را آغاز کرد که پانزده سال کشید.
محمود دولتآبادی (زادهٔ ۱۰ مرداد ۱۳۱۹ دولتآباد سبزوار) نویسنده، نمایشنامه نویس و فیلمنامهنویس اهل ایران است. رمان بلندِ (ده جلدی) کلیدر مشهورترین اثر دولتآبادی است. آثار دولتآبادی به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، نروژی، سوئدی، چینی، کردی، عربی، هلندی، عبری و آلمانی ترجمه شدهاند.محمود دولتآبادی چندین نمایشنامه و فیلمنامه را به نگارش درآورده است، او همچنین سابقه بازیگری در تئاتر و سینما را دارد، اقتباس از آثار دولتآبادی ساخت چند فیلم را بههمراه داشتهاست. فضای اکثر نوشتههای دولتآبادی در روستاهای خراسان رخ میدهد و رنج و مشقت روستاییان شرق ایران را به تصویر میکشد. دولتآبادی در سال ۲۰۱۳ برگزیده جایزهٔ ادبی یان میخالسکی سوییس شد. در سال ۲۰۱۴ جایزه شوالیه ادب و هنر فرانسه توسط سفیر دولت فرانسه در تهران به محمود دولتآبادی اهدا شد
محمود دولتآبادی (زادهٔ ۱۰ مرداد ۱۳۱۹ دولتآباد سبزوار) نویسنده، نمایشنامه نویس و فیلمنامهنویس اهل ایران است. رمان بلندِ (ده جلدی) کلیدر مشهورترین اثر دولتآبادی است.
گفتگوهای اخلاقی و به طور کلی علم اخلاق یا دانش، بررسی چگونگی همبستگی های میان فرد با افراد دیگر و با همه جامعه از دیدگاه نیک و بد، در میان مبحث های گوناگون فلسفه جای ویژه ای دارد. اخلاق از آنجا که عموما نگهدارنده آداب و رسوم و احساسات و قواعدی است که در زمینه همبستگی های میان افراد بر پایه سودهای مادی و موقعیت اجتماعی شان پدید آمده، یکی از اهرم های بسیار موثر جامعه می باشد. این جنبه استاتیک و ایستادن و دگرگونی نپذیرنده اخلاق، به ویژه در دورانی که یک چرخش (تحول) بنیادی اجتماع در کار است، چون ابزاری محافظه کارانه، مورد بهره برداری بداندیشان و دشمنان خلق قرار می گیرد. البته اخلاق به مثابه شکلی از شعور و آگاهی اجتماعی مانند هر پدیده اجتماعی دیگر، دارای جنبه متضاد و مخالفی نیز هست: جنبه دینامیک یا جنبان و دگرنده (متغیر). ولی دگرشهای این جنبه متغیر که بنا به قوانین دیالکتیک انجام می گیرد، در شرایط عادی عموما دگرشهایی هست چندی (کمی)، کم کمَک و نامحسوس. تنها در مورد چرخش های تند اجتماعی است که دگرشهای اصول اخلاقی به صورت چونی (کیفی) و جهشی انجام یافته و اغلب آداب و و قوانین نوینی که زمینه اش مدتها پیش کم کم در جامعه فراهم آمده، جای رسم ها و آئین های کهنه را می گیرد…
این کتاب در نقد و پاسخ به کتاب “در قلمرو سعدی” علی دشتی نوشته شده است.
گونتر ویلهلم گراس (به آلمانی: Günter Wilhelm Grass) (زاده ۱۶ اکتبر ۱۹۲۷) نویسنده، مجسمه ساز و نقاش آلمانی است. او عضو برجسته گروه ۴۷ و از نویسندگان بزرگ و معروف آلمان است. او سال ۱۹۲۷ در گدانسک (به آلمانی: دانتسیگ) لهستان، از پدری پروتستان و مادری کاتولیک، زاده شد. گراس تحت تأثیر تربیت کاتولیکی مادر، به خدمت در کلیسا مشغول شد و با نوجوانان خادم در اجرای مراسم نمازگذاری شرکت می کرد. در پانزده سالگی برای گریز از محیط تنگ و فقیرانه خانوادگی، خدمت در ارتش هیتلری را با رغبت پذیرفت و در هفده سالگی به لشکر دهم توپخانه اساس – فروندبرگ فرا خوانده شد.
مانند داستان مسخ فرانتس کافکا روایت گر تنهایی بشر است. در داستان مسخ وقتی گره گوار سامسا به حشرهای تبدیل میشود، با وجود این که نانآور خانواده است، اما همه ی اهل خانه او را طرد میکنند. خواهرش میگوید: ” بهتر است فردا او را دم در بگذاریم تا خاکروبهای او را همراه آشغالها با خود ببرد. آخر او به درد چه میخورد؟!”
در رمان “فرار” نیز ارژن از اطرافیان و حتا از خودش متنفر شده است او حتا از خودش میگریزد و با خود بیگانه شده است. رمان « فرار » از طرفی همچون داستان پزشک دهکدهی کافکا شخصیتی را برای ما تصویر میکند که زندگی عشق و میل خود را فدای حرفهی خود میکند. در پزشک دهکده، پزشک تمام زندگی و عشق خود را فدای حرفهی طبابت میکند اما میبینیم که زندگی و عشق خود را میبازد و در طبابت نیز موفق نمیشود. چنان که مریضاش میمیرد. در رمان فرار نیز ارژن تمام عشق وزندگی خود را فدای حرفهی نویسندگی خود میکند اما در نهایت هر دو را از دست میدهد و میمیرد.
کتاب « افسانه ی فرزندان شاهنشاه هرمز»
این متن داستانی ست در دوران ساسانی. داستانی در مورد جنگ شاهزادگان بر سر قدرت
اثری از جان گادوین نویسنده استرالیایی می باشد که در حال حاضر در سانفرانسیسکو زندگی می کند ایشان تا بحال 11 کتاب انتشار کرده که یکی از بهترین کتاب های آن دنیای معما ها می باشد که توسط فرزام حبیبی اصفهانی به زبان فارسی هم ترجمه شده است. در میان موضوع هایی که در این کتاب پیرامون آنها بحث شده است، بدون شک برای هر یک از خوانندگان چند نام آشنا وجود دارد. نام هایی که غالباً آنها را شنیده و فقط مانند یک افسانه با آن برخورد کرده اند بدون اینکه به دنبال منبع افسانه ی مزبور بگردند و فلسفه ی پیدایش آن را بیابند.
نوشتهی میشل بوتور از نویسندگان قرن بیستم فرانسه است. این رمان روایت زندگی مرد میانسالی است که در گیرودار ماجرای عاشقانهای رنگ میبازد و در جستوجوی هستی از دست رفته به درون خودش نقب میزند
داستان زندگی پسری به نام امده به همراه خانواده اش از کودکی تا بزرگسالی است. فرانسوا ادوارد کوپه (Francois Coppee) در ۱۸۴۲ در پاریس متولد شد. پدرش شغلی کوچک در وزارت جنگ داشت. از آن جایی که حقوق دولتی او برای اداره خانواده شش نفری (سه دختر و یک پسر) کاملا کافی نبود سال های اولیه زندگی کوپه برای او سخت گذشت. همانطور که از متن این رمان آشکار است این داستان تا حدی از زندگی شخص خودش اقتباس شده است. بعد از مرگ پدر، کوپه جوان وارد خدمات دولتی شد که کار یکنواخت آن با روحیه شاعر جوان جور در نمی آمد. او بعد از کار به کتابخانه سنت ژنویو رفته و در آن جا با جدیت مشغول مطالعه می شد. ادوارد اشعار اولیه اش را در سال ۱۸۶۶ به چاپ رساند ولی جلب توجه زیادی نکرد. ولی وقتی در سال ۱۸۶۹ دفتر شعرش به اسم “لا پاسانت” منتشر شد یک شبه کوپه معروفیت عجیبی کسب کرد.
دختره نشست پشت درب و منم از قصد تند تند میرفتم بیرون تا ببینمش و یهو برام سوال شد این دختری که من عاشقش شدم اسمش چیه
دختری با دامن کوتاه، بیرون پنجره اتاق من، انجیل می خونه
کتاب «اعترافات یک مردی که آنقدر ابله بود که تمام عمر با یک هیولا زندگی میکرد»
بوکوفسکی در سن پدروی کالیفرنیا در سن ۷۳ سالگی، اندکی بعد از تمام کردن آخرین رمانش تفاله، از بیماری سرطان خون درگذشت. مراسم تدفین او بوسیلهٔ راهبان بودایی انجام شد.
بر روی سنگ قبر او این عبارت خوانده میشود: «Don’t Try» (تلاش نکنید) به قول «لیندا لی بوکوفسکی» منظور از سنگ نوشته قبر شوهرش چیزی شبیه به این گفتهاست: «اگه شما تمام وقتتان را برای تلاش کردن صرف کنید، آنگاه همه آن چیزی که انجام دادید تلاش کردن بوده. پس تلاش نکنید. فقط انجامش بدید.»
کتاب« زندگی در یک نجیب خانه در تگزاس »
چارلز بوکوفسکی، چنان که در مقدمهٔ داستان دیگری از او [شمارهٔ ۱۰ کتاب جمعه] آوردیم، نویسندهٔ اعماق آمریکاست و هر نوشتهٔ او «گزارشی نمونهوار است از جامعهٔ افسارگسیخته و بیبندوبار آمریکا، گرفتار بهانواع علتهای روحی و جسمی، تب صنعت، سایهٔ سنگین پلیس و تبلیغات و سکس و الکلیسم»… – داستان حاضر نمونهٔ دیگری است از فسادی که در اعماق این جامعهٔ بیمار میگذرد.
کتاب «ژرفنا : جاده ای به سوی اسکله ویگان»
ژرفنا: جاده ای به اسکله ی ویگان اثر جورج اورول کتابی که در سال 1937 منتشر شد و جنبه اجتماعی آن بسیار پررنگ است.
اورول در این کتاب با انتقاد از وضعیت زندگی کارگران، راهکارهایی ارایه میدهد تا افراد شاغل بتوانند در زندگی به رضایت شغلی بیشتری دست یابند و در واقع با این موضوع از حکومتهای کمونیستی انتقاد میکند…
وقتی خدا عشق را آفرید ، به خیلیها کمکی نکرد //وقتی خدا سگها را آفرید ، به سگها کمکی نکرد //وقتی خدا سیارهها را آفرید ، کارش خیلی معمولی بود //وقتی خدا تنفر را آفرید ، به ما یک چیز بدرد بخور و استاندارد داد ///وقتی زرافه را آفرید ، مست کرده بود ///وقتی خدا من را آفرید ، خُب من را درست کرده بود/// وقتی میمون را آفرید ، خوابش برده بود ///وقتی موادمخدر را آفرید ، نشئه بود ///و وقتی خودکشی را آفرید ، دلش بدجوری گرفته بود ///وقتی تو را آفرید که توی تختت دراز کشیدی ///میدانست چی کار میکند///مست بود و نشئه ///و کوهها و دریا و آتش را همزمان درست کرد ///بعضی از کارهایش اشتباه بود/// اما وقتی تو را آفرید که توی تختت دراز کشیده بودی ///به تمام جهان ملکوتیاش رسیده بود
کتاب« ناخدا برای ناهار رفته بیرون و ملوان کشتی را میراند »
تلویزیون را روشن نکردم. به این نتیجه رسیدهام که وقتی حال آدم بد است این حرامزاده فقط حال آدم را بدتر میکند. یک مشت چهره خالی از روح که پشت سر هم میآیند و میروند و تمامی هم ندارند. احمق پشت احمق، احمقهایی که بعضاً مشهور هم هستند…
بوکوفسکی در سال ۱۹۲۰ در شهر آندرناخ آلمان در خانواده «هِنری کارل بوکوفسکی» بهدنیا آمد. از سن ٢٠ سالگى شروع به نوشتن کرد، نوشتههای بوکوفسکی به شدت تحت تأثیر فضای لس آنجلس، شهری که در آن زندگی میکرد قرار گرفت. او اغلب به عنوان نویسندهٔ تأثیرگذارِ معاصر نام برده میشود و سبک او بارها مورد تقلید قرار گرفتهاست. بوکوفسکی، هزاران شعر، صدها داستان کوتاه، و ۶ رمان، و بیش از پنجاه کتاب نوشته و به چاپ رساندهاست.
زن داری ؟
– نه، امیدوارم بگیرم
عصبانی گفت: خیلی خری. مرد که نباید زن بگیرد.
– چرا؟ سینیور ماجیوره
با عصبانیت گفت: مرد نباید زن بگیرد. نباید ازدواج کند، اگر قرار باشد همه چیز را از دست بدهد نباید دستی دستی خودش را توی مخمصه بیندازد. مرد که نباید خودش را توی هچل بیندازد و دنبال ِ چیزهایی باشد که آن ها را بعدا از دست می دهد .
– حالا چه الزامی دارد که از دست بدهد ؟
سرگرد گفت: به هر حال از دست می دهد. از دست می دهد پسر با من بحث نکن .
شنل خود را پوشید و کلاهش را بر سر گذاشت. یک راست آمد به سراغ من و دست گذاشت روی شانه ام و گفت: شرمنده ام نباید گستاخی می کردم. زنم تازه مُرده. مرا ببخش
ما همه برگ داریم. وقتی برگ ها پژمرده می شوند، دیگر آدم بزرگ نمی شود، چون ایام کودکی سپری شده است. وقتی پیر و چروکیده می شویم، برگ ها رشد واژگونه می کنند، چو ن عشق رخت بر بسته…
کتاب«سوختن در آب، غرق شدن در آتش »
پرنده ای آبی در قلب من هست
که می خواهد پر بگیرد
اما درون من خیلی تنگ و تاریک است برای او
می گویم اش ,آنجا بمان ,نمی گذارم کسی ببیندت
کتاب« تاریخ مشروطه ایران جلد دوم» در دوبخش
ماه محرم بود و سربازهای روسی در تبریز چوبه دار برپا کرده بودند و مشغول دار زدن آزادیخواهان بودند ولی یک مشت آدم لات و لوت و چاقوکش و پامنبری عین خیالشون هم نبود. برای کشتار آزادیخواهان که جلو چشمشون کشته میشدن جشن میگرفتن و برای امام حسینی که هزارسال قبل مرده بود عزا و علم و طبل راه انداخته بودن و سینه میزدن که داد از ظلم یزید……!
کتاب« زن از نگاه ناصرالدین شاه در سفرنامه های فرنگستان »
در شهر Linz کالسکه ها ایستاده اند … عجب زنهایی دارد این مملکت که در هیچ جای دنیا دیده نشده است، دیگر در حسن و قشنگی و مقبولی از مملکت نمسه (اتریش) بالاتر در جایی نیست…..آدم این زنها را که مى دید بی اختیار دیوانه می شد خلاصه بر پدرشان لعنت که همه را دیوانه کردند. …..آنقدر زن خوشکل سر راهها دیده شد که به حساب نمی آید، معرکه غریبی بود، اینقدر زن خوشگل نمی دانم از کجا آمده است؟…لااله الا الله.
کتاب« آذری یا زبان باستانی آذربایجان »
احمد حکمآبادی در تاریخ ۸ مهر ۱۲۶۹ در حکم آباد تبریز بدنیا آمد، که بعدها نام خانوادگی کَسروى را برگزید، تاریخنگار، زبانشناس، پژوهشگر، حقوقدان و اندیشمند ایرانی بود. وی استاد ملیگرای رشته حقوق در دانشگاه تهران و وکیل دعاوی در تهران بود.